RaIngiRL



در کجای خاطره‌های من گریه می‌کردی که من هرچه دست و پا می‌زدم نمی‌توانستم آرامت کنم؟کجا دستم از دستت رها شد که در راه‌های ناآشنا سرگردان شدم؟گفتم هر سال بهار برای تو نرگس می‌آورم.از خواب که بیدار شدم فهمیدم اصلا خواب نبوده‌ام.همه‌ی این رویا در بیداری‌ام رخ می‌داد.خواستم چشم‌هام را ببندم برگردم به دنیای خواب،همه چیز را از نو بسازم.چرخیدم و نگاهت کردم؛خواب بودی و آرام نفس می‌کشیدی؛معصومانه و زیبا.مثل همه‌ی شب‌ها.گفتم یادت باشد نرگس ها زود تب می‌کنند،پاهاشان
​ نه برای خواندن است که می‌خوانم،و نه برای عرضه‌ی صدایم نه، من آن شعر را با آواز می‌خوانم که گیتار پر احساس من می‌سراید چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد و پرنده‌وار پرواز کنان در گذر است و چون آب مقدس دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید می‌دهد پس ترانه‌ی من آنچنان که ویولتا می‌گفت هدفی یافته‌است آری گیتار من کارگر است کز بهار می‌درخشد و عطر می‌پراکند گیتار من دولتمندان جنایتکار رابه کار نمی‌آید که آزمند زر و زورند گیتار من به کار زحمتکشان خلق می‌آید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

راه اندازی فست فود شادمهر کتاب یکتا:رفقا دارند برای ظهور امام عصر(ع) یارگیری میکنند هندزفری نامرئی وب لاگ فرزندان برتر ارتباطات میان فرهنگی دریا موج فروش فلزیاب طلا یاب قوی المنتال مولتی مجله چهاربرگ زمين ِجدا افتاده از قلب ِ آسمان